سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با اندرزهاست که غفلت زدوده می شود [امام علی علیه السلام]
فریاد بی صدا
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
:: چنگیزخان و شاهینش ::..

فریال :: شنبه 88/10/19 ساعت 12:42 عصر

:: چنگیزخان و شاهینش ::..




یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه – معجزه! – رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.

خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.

چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از
سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.

خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

«یک دوست، حتا وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.»

 و بر بال دیگرش نوشتند:

«هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.»


نوشته های دیگران()

دل ها

فریال :: چهارشنبه 88/10/16 ساعت 1:10 عصر

دل های وقفی

ایران عشق

در روابط بین عاشق و معشوق همواره رسم بر این بوده که همه عشاق حتی آن ها که دلشان به کوچکی دل یک گنجشک بود و از عشق فقط عاشق شدن را بلد بودند، معشوق را فقط و فقط برای خود می خواسته اند.

همه معشوق را و نیز تمام دل او را؛ تصور این که در دل معشوق به قدر سر سوزنی جا برای کس دیگری باشد برای عاشق پذیرفتنی نیست.

فاصله و شکاف بین عشق و نفرت هم انگار از همین نقطه آغاز می شود.کافی است کسی که دوستش می داری و عاشقش هستی ذره ای از دلش را پیش کس دیگری جا گذاشته باشد. و این به معنای شروع دوری و نفرت در عالم انسانی خواهد بود.

بلکه در عوالم دیگر هم

گنجشکی ناز همسر می کشید و هر چه از ابراز عشق و عاطفه بلد بود به کار می بست، گنجشک خانم بیشتر از او دور می شد. کار تا آنجا پیش رفت که گنجشک عاشق وعده حمل کاخ سلیمان را با نوکش و انداختن آن در میان دریا به همسرش داد.

 و حضرت سلیمان شاهد این ناز و عشوه بود. سلیمان از گنجشک علت دوری اش را پرسید و این که چرا از عاشقش دوری می کند! گنجشک خانم گفت: اى پیامبر خدا! او عاشق من نیست و  صرفاً ادّعاى عاشقی مى کند، چون غیر از من دیگرى را هم دوست دارد.

این واقعه گذشت و چهل روز حضرت سلیمان را ندیدند. در این مدت متاثر و گریان بود و عاجزانه از خداوند تقاضا می کرد که دلش را پر از مهر خود کند و مهر دیگران را از دلش بیرون نماید.


نوشته های دیگران()

دلاویزترین

فریال :: دوشنبه 88/10/7 ساعت 9:9 صبح

گل رز

از دل افروز ترین روز جهان،

خاطره ای با من هست.

به شما ارزانی :

 

سحری بود و هنوز،

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود .

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

***

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !

 بسرای ای دل شیدا، بسرای .

این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح درجسم جهان ریخته اند،

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

 

همه درهای رهائی بسته ست،

تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !

بسرای ... ))

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ های گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز .

 

غنچه ها می رسد باز،

باغ های گل سرخ،

باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،

در لحظه شیرین شکفتن !

خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

***

دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند .

 

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه ای می پرورد،

- هدیه ای می آورد -

برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و ،

گل افشانی لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

***

 این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید . »

 

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !


نوشته های دیگران()

آسمان

فریال :: سه شنبه 88/10/1 ساعت 11:16 عصر

    

 

 روزگاری نه چندان دیر و دور ...

 

  آسمان را نمی فهمید م...

 

  رنگ لاجوردی اش برایم سیاه جلوه می کرد

 

  شاید بهتر است بگویم,اصلا به اسمان نگاه نمی کردم.

 

  فقط خودم را می دیدم و بس...

 

  خوشی هایم را مدیون خودم , و بدی هایم را نقطه ی قوتم می دانستم.

 

  پرواز برایم معنایی جز هواپیماو... نداشت.

 

     .*.....*.

    .*........*.

     .*......*.

        .*..*.

      .*..... *.

      .*........*.

       .*.....*.

 

  اما اکنون , لحظه ای چشم از آسمان بر نمی دارم

 

 پرواز به اوج برایم آرزویی دست نیافتنی شده است...

 

 به تمام پرنده ها حتی (کرکس) حسادت می کنم

 

 و همه ی این دگرگونی را مدیون خدایی چون توام.

 

                 * شکرت یگانه ی من * 

 


نوشته های دیگران()

یک آسمان.

فریال :: سه شنبه 88/10/1 ساعت 11:13 عصر

از قول من به دلت بگو   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو...


نوشته های دیگران()

وقتی .....

فریال :: سه شنبه 88/10/1 ساعت 11:10 عصر

وقتی که لبت برابرم واقع شد

یک لحظه دلم به بوسه ای قانع شد

قانون اساسی دلم گفت ببوس

 شورای نگهبان لبم مانع شد


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آههههههههههههههههههههها ی
شهرمن
خاطره....
اتاق من
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
فریاد بی صدا
فریال
Link to Us!

فریاد بی صدا

Hit
مجوع بازدیدها: 63148 بازدید

امروز: 7 بازدید

دیروز: 3 بازدید

Day Links
استادعنایتی [164]
[آرشیو(1)]


Archive


خرداد 1388
اردیبهشت 1388
شهریور 1388
مهر 1388
تیر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
اسفند 88

Submit mail