دیروز بر کوه و در و دشت نگاهت نبود ولی یادت عطر پاییز را نسیم
روحم می کرد.زلالی آب پاکی روحت را مژده می داد .آسمان آبی
وسعت نگاهت بود.حضور بی فروغ ستاره مغرب دستان پر نیازم
را نور بخشید نوری روشن تر از دلتنگی تو!
و سرگردانی که تنهایی می خوانیش!
او هست فقط خاموش است !
خاموش تر از تاریکی شب!