شب...
سکوت...
کویر...
باز هم نشانی از کویر در میان است! این بار خود کویر سکوت نگاه مرا شکست!
نمی دانم اشتیاق نگاهم را و سکوت بودنم را چگونه با تو در میان بگذارم!
صدای زمزمه :
بگذار تا ببینمش اکنون که می روم
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای...
بهار کویر را آرامشی نو می بخشد...
نمی دانم که می ماند یا می رود ولی اکنون قدرش را می دانم...