یک شاخه گل سرخ
خدایا وقتی بار امانت خود را به من دادی ، کوله پشتی ام از عشق لبریز شد و فرشته ها با تعجب نگاهم کردند .حال شانه هایم از کوهستان های پر برف سنگین تر است و اگر چراغ لطف تو پیوسته روشن نباشد هرگز نمی توانم به مقصد برسانم .
خدایا من در نفس های تو زندگی می کنم و وقتی شبنم ،دمادم بر سر گل می نشیند ،برای باغچه ها شعر
می گویم . من هر شب از پلکان مهتاب بالا می روم و دستم را به لبه ی ایوان ملکوت می گیرم بلکه تو را بهتر ببینم .
خدایا گاهی آنقدر خودم را گم می کنم که نمی توانم تو را پیدا کنم و آنقدر تاریک می شوم که روی ماه تو را در جوانترین چشمه هم نمی بینم و گاهی آنقدر زلال و روشنم که عطر تو از درز تمام پنجره ها به مشامم می رسد و می توانم تو را مثل یک شاخه گل سرخ روی تاقچه بگذارم و تماشا کنم . می توانم رد مهربانی را روی گلابی ها و ریحان ها ببینم و نام خوب تو را از گنجشک های عریان بپرسم.
خدایا گاهی با خود می گویم چرا یک درخت به دنیا نیامدم ، یک سپیدار سبز ؟ چرا شبیه شمع نیستم و سراپا نمی سوزم ؟
چرا مثل دریا موج بر نمی دارم و مانند پرنده ها اوج نمی گیرم ؟ چرا در آغوش کلمه ها نمی میرم ؟
خدایا گاهی آنقدر به تو نزدیکم که می توانم کهکشان ها را با همه ی ستاره ها و سیاره ها در اتاقم جا بدهم و گاه آنقدر از تو دور می شوم که همهمه ی گل ها را نمی شنوم و برگ ها ی مرده ی خیابان را نمی بینم .
خدایا دستم را بگیر و با خودت به باغ های رو به باران ببر! من نمی خواهم ار عقربه های ساعتم عقب بمانم و نمی خواهم در پیاده رو های ابری دنبال صدای صاف تو بگردم.
خدایا دلم می خواهد در گوشه ای دنج از رنج مقدس آدم ها بنویسم و دعا کنم اشک ها گرم عاشقان به دریایی که از کنار دست های تو میر گذرد بریزد.
نوشته های دیگران()