سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی [با مردم]، نیمی از دین است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
فریاد بی صدا
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
آسنات

فریال :: دوشنبه 88/6/30 ساعت 10:9 عصر

یه دوست جدید که خیلی ازش ممنونم من رو با یه افسانه ی جالب که شاید بتونه جای جومونگ رو بگیره آشنا کرد خوشم اومد و تو وبلاگم گذاشتم .ضمنا دوست من منظور من از آسنا ، آسنات نام همسر حضرت یوسف بود که به نظرم نام قشنگیه.خوشحالم که انسانها هنوز هم میتونن کنجکاو باشن.

 اسنات . [ ] (اِخ ) محبوبه ? نیت و او زوجه ? یوسف و دختر فوطی فارع کاهن آون بود، و آون قصبه ایست در مصر. (سفر پیدایش 41: 45 و 46: 20). (قاموس کتاب مقدس ).

 

 

آسِنا

 (به ترکی: Asena) نام یک گرگ خاکستری ماده در اسطوره‌شناسی ترک است که مادرجد توتمی ترکان تلقی می‌شود

 افسانه

این افسانه در پی یک جنگ روی می‌دهد. پس از پایان جنگ تنها یک پسر جوان زنده باقی مانده و یک گرگ ماده با یال آبی آسمانی که آسنا نامیده می‌شود وی را یافت و از او مراقبت و پرستاری کرد. متعاقب آن آن گرگ آبستن شد و ده پسر نیم‌انسان-نیم‌گرگ به دنیا آورد.
درپی آن آسنا رهبر آنان شد و خاندان آسنا را بوجود آورد که این خاندان بر قلمروی گوکتورک و سایر امپراطوری‌های کوچ‌نشین‌های ترک حکومت کرد.
این افسانه به صورت دیگری نیز روایت می‌شود: گروهی از سربازان چینی به یک روستای ترک‌نشین حمله کرده و همه را قتل‌عام می‌کنند. یکی از فرمانده‌هان به کودکی رحم کرده، به بریدن دست و پای وی اکتفا می‌کند و او را نمی‌کشد. اما پس از مدتی از تصمیم خود پشیمان می‌شود و باز می‌گردد تا آن کودک را به قتل برساند. ولی کودک توسط یک گرگ ماده با یال آبی‌آسمانی که آسنا بود نجات یافته‌بود. آسنا از آن کودک پرستاری کرد که همین باعث ایجاد یک نسل نیم‌انسان-نیم‌گرگ شد و توسط آشینا ادامه یافت.
آسِنا ماده گرگی افسانه‌ای است که نقش مهمی در اسطوره‌های قوم ترک دارد . طبق افسانه‌ها نیای خاندان سلطنتی گوک ترکها( توکیوها / توروکوها) از این ماده گرگ بوجود آمده‌اند . برای همین در سالنامه‌های چینی وقتی از بزرگان گوک ترک سخن گفته می‌شود اول نام آنها با آشینا / آسنا آغاز می‌گردد که حاکی از تعلق این افراد به این ‏موجود مقدس و آسمانی است . دراسناد کشف شده ازمنابع باستانی چین که مربوط به ??? سال قبل از میلاد مسیح می‌باشند با قدیمی ترین شکل افسانه آسنا که داستان بوجود آمدن قوم ترک را شرح می‌دهد مواجه می‌گردیم .شرح این منبع قدیمی از این قرار است : قوم ترک یکی از شاخه‌های هیونگ – نو‌ها بودند . نام نژاد حاکم آ - سه - نا بود . آنها ارتش مجزّایی برای خودشان تشکیل دادند اما بعدها توسط یکی از اقوام همسایه شکست خوردند . بجز یک پسر بچه ده ساله سایر اعضاء قبیله قتل عام گردیده بودند . هیچ کدام از سربازان دشمن جرأت کشتن این کودک را پیدا نکرده بودند . آنها دست وپای پسرک را بریده و او را به باتلاقی انداخته بودند . گرگی که در آنجا زندگی می‌کرد با گوشت حیواناتی که شکار می‌کرد از کودک مراقبت نمود . بدین ترتیب کودک بزرگ شد و با آن ماده گرگ جفت گردید . گرگ از او حامله شد . پادشاه دشمن از زنده بودن کودک مطلع شد و دوباره افرادش را برای کشتن او فرستاد. افراد دشمن از کشتن گرگی که به همراه پسر بود منصرف شدند. ماده گرگ فوراً به غاری در بالای کوهی که در شمال شرقی کائو چانگ ( تورفان ) قرار داشت فرار کرد . در داخل غار جلگه وسیعی با علفزار‌های بلند قرار داشت که در بین کوهها محصور شده بود . ماده گرگ در این مکان ?? نوزاد پسر بدنیا آورد . وقتی پسربچه‌ها بزرگتر شدند به بیرون رفته و اقدام به ربودن دخترانی از اقوام همسایه نمودند . سپس با آنها ازدواج نمودند . این دختران از آنها حامله شدند و فرزندان هر کدام از آنها نامی را برای قبیله خود برگزیدند . نام یکی از این قبائل آ – سه – نا شد .
در کنار این اشکال دیگری نیز از این افسانه وجود دارند که به شیوه‌های مختلفی از زمانهای بسیار دور نقل شده بودند و بعدها جزئیات بیشتری به آنها اضافه شده بود .
داستان بوزقورت ، شکل شناخته شده افسانه در ترکیه:
اولین نیاکان ترکها در غربِ دریای غربی سکونت داشتند. آنها توسط ارتش کشوری بنام « لین » مورد هجوم واقع شده و شکست خوردند . ارتش دشمن تمامی افراد قبیله را از زن و مرد و پیر و جوان قتل عام نمود . اما پسر ده ساله‌ای از این کشتار جان سالم بدر برد . در این میان ماده گرگی خاکستری پیدا گردید و با دندانهایش کودک را گرفت و او را به غاری خلوت و دنج که بین کوههای بلند در رشته کوههای آلتای پنهان شده بود برد . غار به جلگه وسیعی راه داشت که از چمن زارها و علفزارهای بلندی پوشیده شده بود و چهار طرف آن توسط کوههای بلند محصور بود . گرگ خاکستری در این مکان با زبانش زخمهای کودک را لیسید و آن را معالجه نمود و با شیر خود و گوشت حیواناتی که شکار می‌کرد از کودک مراقبت نمود . سپس کودک بزرگ شد و به سن کمال رسید . مرد ترک که آخرین بازمانده قومش بود با این ماده گرگ ازدواج نمود . ثمره این ازدواج ?? نوزاد پسر بودند . این پسرها نیز بزرگ شدند و با دخترانی از اقوام همسایه ازدواج نمودند . جمعیت ترکها رو به فزونی گذاشت و در اطراف پراکنده شدند . بعدها ارتش بزرگی تشکیل دادند و به کشور« لین » حمله نمودند و انتقام نیاکانشان را از دشمن گرفتند. آنها دولت جدیدی تشکیل دادند و مجدداً بر چهار گوشه قلمروشان حکمفرمائی نمودند . خاقان‌های ترک به یاد پدرانشان بر سردراقامتگاهشان همیشه درفش سر گرگ را به اهتزار در می‌آوردند . آخرین بخش این افسانه ، افسانه ارگنه کون است .


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آههههههههههههههههههههها ی
شهرمن
خاطره....
اتاق من
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
فریاد بی صدا
فریال
Link to Us!

فریاد بی صدا

Hit
مجوع بازدیدها: 63190 بازدید

امروز: 49 بازدید

دیروز: 3 بازدید

Day Links
استادعنایتی [164]
[آرشیو(1)]


Archive


خرداد 1388
اردیبهشت 1388
شهریور 1388
مهر 1388
تیر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
اسفند 88

Submit mail