سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از کفاره گناهان بزرگ ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن است ، و غمگین را آسایش بخشیدن . [نهج البلاغه]
فریاد بی صدا
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
حقیقت

فریال :: پنج شنبه 88/6/26 ساعت 12:4 صبح

حقیقت

چقدر زندگی زیباتر بود اگر ایمان داشتیم که سختیهای آن نوید دهنده بهترین لطف ها از طرف خداوند برای ما است. دریابیم این حقیقت را که همیشه لطف او بی کران و صبر ما اندک است و بدانیم که نور او همیشه جاریست حتی اگر چشمان ما ابری باشد.

خداوندا سرنوشت مرا خیر بنویس تقدیری مبارک تا آنچه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم

و آنچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم.


نوشته های دیگران()

آرامش

فریال :: پنج شنبه 88/6/26 ساعت 12:1 صبح

 

 

 


چشمهایم را که بستم...میدونستم خوابم نمی بره...


یاد کودکی افتادم و قصه مادر بزرگ : نمکی هفت در را بستی ؛نمکی یک در را نبستی.... 


این قصه را هرشب مادر بزرگ برایم تعریف می کرد و نمی دونم چه راز و آرامشی بین صدای مادر بزرگ بود ، که هیچ وقت خواب نگذاشت آخر قصه را بفهمم.


چه قدر این روزها چشمهایم را می بندم ولی با چشمهای بسته تا صبح بیدارم.

دلم آرامش صدای مادربزرگ را می خواهد...


آرامش مادربزرگ


نوشته های دیگران()

قدری که باید قدر دانست

فریال :: یکشنبه 88/6/22 ساعت 2:40 عصر

به نام حق

 

شب های پر رمز و آرامش قدر گذشت ، پر فراز ودرد مند ...

دیشب شبی بود پر تقدیر ، شبی که شاید زندگی مان به ما بخشیده شد، شبی که بزرگواری حق در حق ما به تمامیت رسید. نمی دانم چه چیزی حق است ولی بر حق بودن شب های قدر را یقین دارم !

کیست که بگوید این شب ها دین مآبی و وقت گذرانی است.

دیشب همه ی فرشتگان روی زمین بودند وحال و احوالمان را نظاره گر ، خدا کند قلب های پرکینه و پر از گناه و ذهن های آلوده را در ما ندیده باشند و طربناکی قطرات اشک وزیبای صدای ما را در یا رب ها یمان دیده و شنیده باشند، زیبای دیشب مان را نه زشتی گذشته..

سر بر سجده نهادم وقرآن به سر گرفتم خواستم:

بیامرزی مرا، درهای ناامیدی را از نظرم بپوشانی ، دنیایی شاد وآخرتی پر بار نصیبم سازی مرا بر اهدافم ثابت قدم گردانی ، سرخوشی را شادیم نپنداری و به حق شادم گردانی  مرا بر اهافم ثابت قدم گردانی ، اسیر وهم و پریشانی ام نگردانی .

شاید تنها دیشب بود که حس کردم هستم و باید بمانم باشم تا برسم بر آن حقی که تو مقدرم کردی.

بندهی همیشگیت،مخلص و مشتاق


نوشته های دیگران()

دل نوشته

فریال :: شنبه 88/6/21 ساعت 1:57 صبح

هنوز و هنوز... "

نمی دانم ؛

آیا به یاد داری نگاه عمیق پرابهامم را در پس نقاب عاشقانه ات؟

چطور توانستی احساس شیشه ای ام را در چنگال بی وفایی ات خرد کنی؟

هنوز هم به دنبال تو می گردم

پاهایم زخمی راه تو شده

و تو نمی دانی که کفش هایم را

در واپسین دیدارمان

                         جا گذاشته ام...


نوشته های دیگران()

محاکمه

فریال :: جمعه 88/4/19 ساعت 10:52 عصر

*~*~محــــاکمه~*~*

جلسه ی محاکمه عشــــق بود ؛

و قاضــــی ، عقـــل .

و عشق محکوم بود به تبعید به دورترین نقطه ی مغز

یعنـــی فــــراموشـــی

قلب تقاضای عفـــو عشق را داشت !

اما همه ی اعضا با او مخالف بودند.

قلب شروع کرد به طرفــداری از عشق !

آهای چشمهـــا ...

مگر شما نبودید که همیشه آرزوی دیدنش را داشتید ؟!

آهای گوشهـــا ...

مگر شما نبودید که همیشه آرزوی شنیدن صدایش را داشتید ؟!

و شمــا پـاهــا ...

که همواره در حال رفتن بسویش بودید !

حالا چرا اینچنین با او مخالفیـــد ؟

همه ی اعضا روی برگرداندند

و به نشانه ی اعتراض ، جلسه را ترک کردند .

تنها عقل و قلب در جلسه ماندند .

عقل پرسید :

دیدی قلب ؟ همه از عشـــق بیزارند !

اما متحیرم ، با وجودیکه عشق

بیشتر از همه

تو را آزرده ، اما باز از او حمایت می کنـــی ؟!

قلب نالید و گفت :

من بدون عشق تکه گوشتی هستم که

هر ثانیه ، کار ثانیه ی قبل را تکرار می کند

من با عشق ، قلبی به معنای واقعی خواهم بود .

من بدون عشق ...

دیگر نخواهم بـــود .


نوشته های دیگران()

شب

فریال :: دوشنبه 88/4/8 ساعت 2:3 صبح

 

شب...

          سکوت...

                       کویر...

باز هم نشانی از کویر در میان است! این بار خود کویر سکوت نگاه مرا شکست!

نمی دانم اشتیاق نگاهم را و سکوت بودنم را چگونه با تو در میان بگذارم!

صدای زمزمه :

بگذار تا ببینمش اکنون که می روم

                                            ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای...

بهار کویر را آرامشی نو می بخشد...

نمی دانم که می ماند یا می رود ولی اکنون قدرش را می دانم...

 


نوشته های دیگران()

کوه

فریال :: دوشنبه 88/4/8 ساعت 2:1 صبح

 

دیروز بر کوه و در و دشت نگاهت نبود ولی یادت عطر پاییز را نسیم

روحم می کرد.زلالی آب پاکی روحت را مژده می داد .آسمان آبی

وسعت نگاهت بود.حضور بی فروغ ستاره مغرب دستان پر نیازم 

را نور بخشید نوری روشن تر از دلتنگی تو!

و سرگردانی که تنهایی می خوانیش!

او هست  فقط خاموش است !

خاموش تر از تاریکی شب!


نوشته های دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آههههههههههههههههههههها ی
شهرمن
خاطره....
اتاق من
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
فریاد بی صدا
فریال
Link to Us!

فریاد بی صدا

Hit
مجوع بازدیدها: 63606 بازدید

امروز: 12 بازدید

دیروز: 42 بازدید

Day Links
استادعنایتی [164]
[آرشیو(1)]


Archive


خرداد 1388
اردیبهشت 1388
شهریور 1388
مهر 1388
تیر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
اسفند 88

Submit mail